نوشته شده توسط : M.F

 

 

داستان درباره يك كوهنوردست كه مي خواست از بلندترين كوهها بالا برود.او پس از سالها آماده سازي،ماجراجوئي خود را آغاز كرد ولي از آنجا كه افتخار كار را فقط براي خود مي خواست، تصميم گرفت تنها از كوه بالا برود.

شب بلنديهاي كوه را تماما در بر گرفت و مرد هيچ چيز را نمي ديد.همانطور كه از كوه بالا مي رفت،چند قدم مانده به قله كوه، پايش ليز خورد و در حالي كه به سرعت سقوط مي كرد، از كوه پرت شد. ترس عظيمي وجودش را گرفته بود.مي دانست مرگ چه قدر به او نزديك است. ناگهان طناب به دور كمرش محكم شد. بدنش ميان آسمان و زمين معلق بود.در اين لحظه سكون برايش چاره اي نماند جز آنكه فرياد بكشد: خدايا كمكم كن! ناگهان صداي پر طنيني كه از آسمان شنيده مي شد جواب داد: از من چه مي خواهي؟

-اي خدا نجاتم بده!

-واقعا باور داري كه من ميتوانم تو را نجات دهم؟

-البته كه باور دارم.

-اگر باور داري طنابي را كه به كمرت بسته است پاره كن...

اما مرد با تمام نيرو به طناب چسبيد. گروه نجات مي گويند كه روز بعد يك كوهنورد يخ زده را مرده پيدا كردند،بدنش از يك طناب آويزان بود و با دستهايش محكم طناب را گرفته بود در حاليكه او فقط يك متر از زمين فاصله داشت!  

 

 



:: بازدید از این مطلب : 641
|
امتیاز مطلب : 510
|
تعداد امتیازدهندگان : 159
|
مجموع امتیاز : 159
تاریخ انتشار : جمعه 3 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : M.F

 

هر روز كه از مدرسه بر مي گشت آن چند نفر قلدر مدرسه، سر راهش مي ايستادند و از او پول زور مي گرفتند.اگر پول ندي كتك مي خوري. مهدي كه خيلي از كتك خوردن مي ترسيد هر شب به بهانه اي پول بيشتري از پدر مي گرفت تا قلدرها راضي شوند.يك شب كه داشت از پدر مهربانش پول مي گرفت به دستهاي كارگري پيرمرد خيره شد كه از بس كار كرده بود از پينه و زخم وبريدگي پر شده بود.مهدي آن شب از پدر پول نگرفت اما فردا صورتش شبيه دستهاي پدر شده بود.او ديگر از كتك خوردن نمي ترسيد!

 



:: بازدید از این مطلب : 582
|
امتیاز مطلب : 522
|
تعداد امتیازدهندگان : 162
|
مجموع امتیاز : 162
تاریخ انتشار : پنج شنبه 29 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : M.F

 

تو اگر در تپش ابر خدا را ديدي

          همتي كن و بگو ماهي ها

    حوضشان بي آب است.

 



:: بازدید از این مطلب : 327
|
امتیاز مطلب : 416
|
تعداد امتیازدهندگان : 129
|
مجموع امتیاز : 129
تاریخ انتشار : جمعه 23 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : M.F

 

دلگير ميشوم وقتي مي بينم دو ديوار به بند رختي تكيه داده اند.



:: بازدید از این مطلب : 334
|
امتیاز مطلب : 443
|
تعداد امتیازدهندگان : 128
|
مجموع امتیاز : 128
تاریخ انتشار : جمعه 23 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : M.F

 

دكتر شريعتي:

عشق يعني كوچك كردن همه دنيا به اندازه يك نفر و بزرگ كردن آن يك نفر به اندازه كل دنيا

تالولا بنكهد:

اگر ميتوانستم به جواني بازگردم باز هم تمام همان اشتباهات را مي كردم،اما قدري زود تر

بي قرار:

حالا بخواب اي حضرت روياهاي من،كه آخرين همدم آدمي همين بالش خواب آلودست

باران:

چرا نقابهايمان را بر داريم؟مي خواهي براي هم غريبه شويم!

 



:: بازدید از این مطلب : 676
|
امتیاز مطلب : 560
|
تعداد امتیازدهندگان : 163
|
مجموع امتیاز : 163
تاریخ انتشار : جمعه 23 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : M.F

 


قطاري كه به مقصد خدا مي رفت ، لختي در ايستگاه دنيا توقف كرد و پيامبر رو به جهانيان كرد و گفت:
مقصد ما خداست . كيست كه با ما سفر كند؟
كيست كه رنج و عشق توامان بخواهد ؟
كيست كه باور كند دنيا ايستگاهي است تنها براي گذشتن ؟

قرن ها گذشت اما از بيشمار آدميان جز اندكي بر آن قطار سوار نشدنداز جهان تا خدا هزار ايستگاه بود.
در هر ايستگاه كه قطار مي ايستاد ، كسي كم مي شد قطار مي گذشت و سبك مي شد ، زيرا سبكي قانون راه خداست .
قطاري كه به مقصد خدا مي رفت، به ايستگاه بهشت رسيد . پيامبر گفت اينجا بهشت است . مسافران بهشتي پياده شوند،اما اينجا ايستگاه آخر نيست .
مسافراني كه پياده شدند ، بهشتي شدند .اما اندكي ،باز هم ماندند ،قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند.
آنگاه خدا رو به مسافرانش كرد و گفت :
درود بر شما ،راز من همين بود .آن كه مرا ميخواهد ، در ايستگاه بهشت پياده نخواهد شد .
و آن هنگام كه قطار به ايستگاه آخر رسيدديگر نه قطاري بود و نه مسافري .

 

 



:: بازدید از این مطلب : 562
|
امتیاز مطلب : 546
|
تعداد امتیازدهندگان : 166
|
مجموع امتیاز : 166
تاریخ انتشار : جمعه 23 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : M.F

 

   خاطرات خلوت يك كوچه را مي توان با بوي باران تازه كرد

وسعت لبخند هاي غنچه را مي توان با عشق بي اندازه  كرد

 



:: بازدید از این مطلب : 495
|
امتیاز مطلب : 556
|
تعداد امتیازدهندگان : 167
|
مجموع امتیاز : 167
تاریخ انتشار : پنج شنبه 22 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : M.F

 

خانه به دوش فنا در شب طوفانيم

داغ كدامين خطا خورده به پيشانيم

همسفر بادها، رفته ام از يادها

فاصله اي نيست تا لحظه ويرانيم

كولي زلفت شبي خيمه به محراب زد

اه كه تعبير شد خواب پريشانيم

در شب هجران مپرس حال خراب مرا

يكسره طوفانيم،يكسره بارانيم

 



:: بازدید از این مطلب : 582
|
امتیاز مطلب : 588
|
تعداد امتیازدهندگان : 177
|
مجموع امتیاز : 177
تاریخ انتشار : پنج شنبه 22 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : M.F

 

از بين كساني كه براي نماز باران به دشت ميروند ،تنها كساني به كار خودشان ايمان دارند كه با خود چتر ميبرند.



:: بازدید از این مطلب : 540
|
امتیاز مطلب : 545
|
تعداد امتیازدهندگان : 164
|
مجموع امتیاز : 164
تاریخ انتشار : پنج شنبه 22 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : M.F

 

تو اوج مشكلاتم به خدا گلايه كردم كه چرا تنهام ميذاري؟  خدا گفت: با من بيا.منو برد يه ساحل     سبز و خوشگل.جاي پاي دو نفر رو بم نشون داد و گفت:اينجا غرق خوشي هات بودي، منم كنارت بودم.بعد دوباره گفت بيا.اين بار خودمو تو كوير سوزان ديدم كه فقط جاي پاي يك نفر معلوم بود.به خدا گفتم:اينجا هم حتما جاهائي كه مشكلاتم كمرمو شكست و تو هم تنهام گذاشتي؟چرا جاي پاهاي تو نيست؟چرا تنهام گذاشتي؟گفت:اشتباه نكن.اينجا تو ناتوان بودي.اين جاي پاي منه.تو توان رفتن نداشتي من تورو، رو دوشم بردم.

 



:: بازدید از این مطلب : 662
|
امتیاز مطلب : 514
|
تعداد امتیازدهندگان : 159
|
مجموع امتیاز : 159
تاریخ انتشار : سه شنبه 2 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : M.F

 

 

 

                           مرا اينگونه باور كن....

                                كمي تنها ، كمي بي كس.

                                                  كمي از يادها رفته.....

                          خدا هم ترك ما كرده ،خدا ديگر كجا رفته؟ 

                                    نمي دانم مرا ايا گناهي هست.........                            

 



:: بازدید از این مطلب : 524
|
امتیاز مطلب : 526
|
تعداد امتیازدهندگان : 161
|
مجموع امتیاز : 161
تاریخ انتشار : شنبه 2 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : M.F

 



:: بازدید از این مطلب : 610
|
امتیاز مطلب : 521
|
تعداد امتیازدهندگان : 162
|
مجموع امتیاز : 162
تاریخ انتشار : دو شنبه 19 بهمن 1388 | نظرات ()