پيكر تراش پيرم و با تيشه خيال
يك شب ترا ز مرمرشعر آفريده ام
تا در نگين چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سيه را خريده ام
بر قامتت كه وسوسه شستشو در اوست
پاشيده ام شراب كف آلود ماه را
تا از گزند چشم بدت ايمني دهم
دزديده ام ز چشم حسودان،نگاه را
تا پيچ و تاب قد ترا دلنشين كنم
دست از سر نياز به هر سو گشوده ام
از هر زني، تراش تني وام كرده ام
از هر قدي، كرشمه رقصي ربوده ام
اما تو چون بتي كه به بت ساز ننگرد
در پيش پاي خويش به خاكم فكنده اي
مست از مي غروري و دور از غم مني
گوئي دل از كسي كه ترا ساخت، كنده اي
هشدار! زان كه در پس اين پرده نياز
آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام
يك شب كه خشم عشق تو ديوانه ام كند
بينند سايه ها كه ترا هم شكسته ام
:: بازدید از این مطلب : 680
|
امتیاز مطلب : 447
|
تعداد امتیازدهندگان : 128
|
مجموع امتیاز : 128